از شیرگرفتن شایان
امروز پنج شنبه 26/2/92 مامان تصمیم گرفت از شیر بگیردت.خیلی کار سختیه.خیلی ناراحتم و استرس دارم.دوست داشتم تا آخر تابستون بهت شیر میدادم،ولی وقتی من خونه بودم خیلی بد،غذا میخوردی.از طرفی شنیده بودم اگه توی هوای گرم از شیر بگیرمت اسهال میگیری.به خاطر همین گفتم تا هوا خنکه این کار رو انجام بدم.
آخرین باری که شیر خوردی ساعت 11:30 امروز بود.بعدش روش چسب زدم(آخه از چسب بدت میاد)و گفتم هاپو خورده.تا بعد از ظهر همش بهانه میگرفتی و نق نق میکردی.بعد از ظهر هم نخوابیدی چون عادت داری شیر بخوری........
بعد از ظهر با مامان جون رفتیم پارک تا یه کم حواست پرت شه.تو پارک کلی بازی کردی.وقتی اومدیم خونه بازم بهانه گیری رو شروع کردی.دلم برات کباب میشدوقتی میدیدم یه چیزی ازم میخوای که دارم ولی بهت نمیدم.خیلی حس بدیه...........
خودم سر درد گرفته بودم.شب برای خوابیدن رفتیم خونه باباجون،تا اونجا سرگرم بشی.تا ساعت 2:30 بیدار بودی.تقریبا 1 ساعت توی بغلم راه بردمت تا خوابیدی.
جمعه 27/2/92:
امروز صبح ساعت 6 ناله کردی و بیدار شدی.یه شیشه شیر خوردی و خوابیدی.ساعت 10 بیدار شدی.امروز هم تا غروب بهانه گرفتی و اصلا نخوابیدی.غروب رفتیم پارک سنگی که خیلی دوست داری.وقتی اومدیم خونه نق نق میکردی.تا ساعت 3بیدار بودی.تقریبا 2ساعت توی بغلم رات بردم تا خوابیدی.امشب خیلی گریه کردی.مامانی هم از گریه تو،گریه میکرد.کاش این روزها زودتر تموم بشه.خیلی روزهای بدیه.شب بخیر همه زندگی من........
شنبه 28/2/92:
امروز مامان کلاس داشت.ساعت 6 صبح تو رو گذاشتم پیش مامان جون. وقتی ساعت 9 از خواب پاشدی منو میخواستی و میگفتی:مامان مامان......
وقتی از سر کاررسیدم خونه ساعت 5 بود.اومدی بغلم و طبق معمول گفتی اَمَه،اَمَه....
وقتی دیدی روش چسب داره گریه کردی.
امروز بهانه گیریت کمتر شدهولی هنوز بیقراری.انگار یه چیزی گم کردی.
امشب سرتو گذاشتی روی دستم،دراز کشیدی،تقریبا 20 بار شعر حسنی رو برات خوندم و خوابیدی.شب بخیر...........
6روز بعد:
شایان جونم،الان تقریبا یک هفته میشه که اَمَه نخوردی.خیلی هفته سختی بود.هم برای من هم برای تو.
خیلی دلم برایشیر خوردنت تنگ شده.من عاشق لحظه شیر خوردنت بودم.هیچ وقت توی این 2 سال از این کار خسته نشدم.به نظرم بهترین لذت بچه داری،موقع شیر خوردنشه.کاش میشد یه بار دیگه روی دستم میخوابیدی و شیر میخوردی.کاش............
تقریبا به شیرنخوردن عادت کردی،البته هنوزم بهانه گیری میکنی.بغلم میخوابی وشیشه شیرت رو میزنی به اَمَه ومیخوری. الهی قربونت برم.