بدون عنوان
داریم برمیگردیم
چهارشنبه ساعت 11درومدیم که بیایم تهران.تو تا وسط راه مثل فرشته ها خواب بودی.(تونل وانا). بعد بیدار شدی و جعبه کلوچه رو دیدی ومیخواستی که بخوری. بالاخره مجبور شدم یه کم دادم خوردی. من وتو تو ماشین عقب نشسته بودیم.تو گریه میکردی که بری جلو پیش بابا.میخواستی فرمونو بگیری. ...
نویسنده :
مژگان
21:00
گریه
امشب رفتیم مسجد برای مراسم شب عاشورا.ولی تو فقط 5دقیقه آروم بودی وبعدش شروع کردی به گریه کردن.آخه شلوغی رو دوست نداری. ماهم به خاطر اینکه عزیزمون اذیت نشه برگشتیم خونه بابابزرگ.خوشگل من تا رسیدیم خونه شروع کردی به بازی کردن. .خیلی دوست دارم. ...
نویسنده :
مژگان
23:30
مسافرت شمال
امروز اومدیم بابلسر .آخه مامانی 2روز تعطیله.قراره 4شنبه برگردیم. توی ماشین همش خواب بودی. ...
نویسنده :
مژگان
12:10
دوری از تو
سلام پسر گلم. مامان الان سرکاره.دلم خیلی برات تنگ شده. کاش الان پیشم بودی.
نویسنده :
مژگان
15:33
بدون عنوان
شیطونک من
این روزا فقط دوست داری راه بری وقتی راه میری یک سره از ذوقت جیغ میکشی(الهی قربونت برم) بعدشم هر چی که بخوای از زمین برداری میشینی کنارش ...
نویسنده :
مژگان
13:54
فرشته کوچولوی من
مامانی الان تازه از خواب بلند شدی.مشغول جیغ کشیدنی(از ذوقت).آخه کامپیوتر خیلی دوست داری. ...
نویسنده :
مژگان
22:18