شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

پسرم شایان

مسافرت اردبیل

1392/5/12 22:09
نویسنده : مژگان
546 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه ٩٢/٥/٧:

امروز سه تایی باهم یه سفر رو شروع کردیم. حدود ساعت 5 بعد از ظهر از خونه خارج شدیم. بعد از قزوین، یک ساعتی کنار رودخونه استراحت کردیم. تو و بابایی هم توی رود خونه آب بازی کردین. طبق معمول تو از آب بازی سیر نمیشدی و با گریه از آب بیرون اومدی. لباساتو پوشوندم و راه افتادیم. تو توی ماشین روی پام نشسته بودی. یه دفعه احساس کردم پاهام گرم شده. واااااااااااااااااای جیش کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!

داشتم دیوونه میشدم. مونده بودم چیکار کنم. بابا از از اولین خروجی که به سمت رستم آباد میرفت خارج شد. اولش به بابا گفتم برو کنار رودخونه میرم تو آب خودمو میشورم، ولی هوا تاریک بود هم میترسیدم برم تو رودخونه و هم جای مناسبی کنار آب پیدا نکردیم.

وارد شهر شدیم.چون موقع افطار بود، احدی تو خیابون پیدا نمیشد. جایی هم نبود که بریم کرایه کنیم برم حموم. نمیتونید تصور کنید چه حالی داشتم. من یه کم وسواس هم دارم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای.

همین جوری که داشتیم دور خودمون میگشتیم یه دفعه چشمم خورد به یه مغازه چاپ که یه شیر آب با یه شلنگ جلوش بود. بابا رفت ازش اجازه گرفت.کنار مغازه یه کوچه تاریک بود و یه ساختمون نیمه کاره. بابا شلنگو انداخت داخل کوچه، منم از گردن به پایین روی خودم آب گرفتم. آبش هم خیلی یخ بود. بعد هم رفتم توی ساختمون لباسامو عوض کردم. آخیش راحت شدم.

البته راحت راحتم که نه. چون یه ذره صندلی ماشین نجس شده بود. یه زیر انداز ضخیم انداختیم روش. روی اونم یه کاور لباس. بعد هم تشک تو رو انداختیم.(وقتی رسیدیم تهران بابا صندلی رو باز کرد و شست).

خلاصه تا عملیات شست و شور تموم شد ساعت 9:30 شد. سوار ماشین شدیمو رفتیم رشت. اول رفتیم شام خوردیم.بعدش هم رفتیم یه جایی کرایه کردیم و خوابیدیم.

هوا خنک بود. تمام شب بارون میومد. شب خیلی خوب خوابم نبرد.شب قدر بود صدای دعای جوشن کبیر میومد..............

سه شنبه ٩٢/٥/٨:

حدود ساعت 11 از رشت به سمت اسالم حرکت کردیم. خیلی تعریف جاده اسالم به خلخال رو شنیده بودم. به بابا گفتم و قرار شد از اونجا بریم اردبیل. فقط یه کم راهمون طولانی تر میشد.

هوا همچنان بارونی و خنک بود. من عاشق این هوام. بعد از اسالم وارد جاده ای شدیم که به خلخال میرفت. خیلی زیبا و رویایی بود.جاده مه گرفته در کنار نم نم بارون واقعاً قابل توصیف نیست.

به یه روستا رسیدیم به اسم گیجاو. همون جا کنار رودخونه آلاچیق کرایه میدادن. توی آلاچیق ناهارمون رو که بابایی زحمت درست کردنشو کشیده بود خوردیم. یکی از بهترین جوجه هایی بود که تا حالا خورده بودم. اصلاً دلمون نمیومد اونجا رو ترک کنیم. تو هم همش میگفتی: اینجا رو دوست دارم بازم(یعنی بازم بیایم). تصمیم گرفتیم شب همونجا بمونیم. همون آقایی که آلاچیق داشت، یه خونه نو ساز داشت که به ما کرایه داد.خونه تمیزو با صفایی بود ولی امکانات خاصی نداشت.

غروب به فکر شام بودیم. ازت پرسیدم مامانی شام چی دوست داری؟ گفتی: fish. نزدیکمون یه مغازه بود که قزل آلا زنده داشت. رفتیم خریدیم و برات درست کردم.نوش جونت عزیزم.

بعد از شام، بارون بند اومده بود. برای قدم زدن رفتیم کنار جاده. هوای خیلی خوبی بود. بوی جنگل توی کل فضا چیچیده بود.صدای رودخونه، صدای باد لابه لای درختهاو از همه قشنگتر صدای تو که میگفتی اینجا رو دوست دارم بازم.......

چهارشنبه ٩٢/٥/٩:

نزدیک ظهر از روستای گیجاو درومدیم و به سمت خلخال رفتیم. تمام جاده پر از مه غلیظ بود. واقعاً لذت بخش بود.ناهار رو کنار زمین های زراعی خلخال خوردیم، کنار یه نهرآب.

بعد از یه کم استراحت به سمت اردبیل حرکت کردیم. داخل شهر اردبیل نرفتیم. قبل از اردبیل یه شهری بود به اسم نمین.از اونجا رفتیم به سمت جنگلهای فندقلو.داخل شهر نمین هوا آفتابی بود، ولی وقتی وارد جاده های جنگل شدیم یخ کردیم.

شایان جونم، تو که کلاً تیپت زمستونی شده بود.توی عکسهات معلومه.

توی جنگل یه سری آلاچیق محفوظ کرایه میدادن. شانس آوردیم آخریش به ما رسید. شام بازم جوجه خوردیم، آخه شما دو نفر عاشق جوجه و ماهی هستید. هر روزم بخورید زده نمیشید. البته توی اون هوای سرد هم میچسبید. هوا واقعاً سرد بود.دم دمای صبح، از بس سرد شده بود، سرمون هم زیر پتو بود.

پنج شنبه ٩٢/٥/١٠:

ساعت 9:30 از جنگلهای فندقلو به سمت آستارا راه افتادیم.به گردنه حیران رسیدیم که خیلی زیبا و سرسبز بود. توی مسیر گردنه حیران،تلکابین سوار شدیم.تا نیمه راه،هوا مه نداشت و تمام سرسبزیه طبیعت،معلوم بود.ولی وقتی به آخرای مسیر رسیدیم، کاملاً توی مه بودیم. حتی تا فاصله 5 متری رو هم به زحمت میدیدیم. تو خیلی از تلکابین خوشت اومده بود و همون جمله خوشگلتو همش تکرار میکردی:

اینجارو دوست دارم. بازم بازم................

ناهار رو توی ماشین تو آستارا خوردیم. بعد از گشتن توی بازار ساحلی، رفتیم ساحل گیسوم. شب رو کنار دریا موندیم. کلی شن بازی و آب بازی کردی. همیشه دوست داشتم یه شب کنار دریا بخوابم، به قول بابایی بالاخره به آرزوم رسیدم.

جمعه ٩٢/٥/١١:

ظهر از ساحل گیسوم درومدیم.از بارون خبری نبود. هوا شرجی شده بود و گرم. دلمون برای سرمای فندقلو تنگ شده بود. نرسیده به قزوین، همونجایی که رفتنی تو و بابایی آب بازی کردید،وایستادیم تا ناهار بخوریم. بابا داشت از من میپرسید اینجا خوبه وایستم؟ یه دفعه تو جواب دادی:

جای بدی نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد از ناهار سه تایی توی رودخونه آب بازی و سنگ بازی کردیم. بعد هم که طبق معمول با گریه از آب بیرون اومدی. حدود ساعت 9 شب رسیدیم خونه.خیلی مسافرت خوبی بود. با وجود تو و شیرین کاریهات خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت.

تو این چند روز خیلی ازت عکس گرفتم، که یه سریشون رو برای وبت انتخاب کردم:

رودخونه بین قزوین و منجیل:

  

جاده اسالم به خلخال(گیجاو):

خونه ای که شب دوم موندیم:

اول خلخال:

جنگل فندقلو:

آلاچیق فندقلو:

ملوس شدی:

گردنه حیران:

تلکابین حیران:

شایان جون خیلی این بیل مکانیکیها رو دوست داره،بهشون میگه ماشین آبَه:

گردنه حیران:

آستارا:

ساحل گیسوم:

شایان داره برای شام ماهی میگیره:

همون جایی که رفتنی آب بازی کردی(بین منجیل و قزوین):

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمانه مامان کیمیا
18 مرداد 92 20:26
به به همیشه به سفر خوشگلم...بلاخره من نفهمیدم سرد بوده یا گرمبا اون تیپات....
شما هم بدتر از ما حسابی ددری هستیداا
تنگ واشی سخت نبود به همسری میگم بریم میگه سخته با کیمیا اخه ماشالا تپله میترسه مجبور بشه زیاد کولش کنه
راستی من با اینکه کیمیا رو از پوشک کامل گرفتم حتی تقریبا میشه گفت شبها ولی هنوز جرات نکردم بیرون و خونه کسی بی پوشک برم ..از این پوشک شرتی ها بگیر که راحته هر وقت گفت ببرش و اگه احیانا هم نگفت اینطوری اسیر نشه ..چقدر سخت بودولی سفر خوشی و سختی با همه


مرسی عزیزم.تنگه واشی یه کم با شایان سخت بود.بیشتر مسیر رو بغل باباش بود. خودشم خسته شده بود. راستی از اون شورتها هم براش گرفتم ولی بدش میاد، نمیزاره پاش کنم.
مامان رها
2 شهریور 92 11:50
وای از قیاف هاش پیداست که بهش خیلی خوش گذشته.امیدوارم همیشه خوش باشید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم شایان می باشد