شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

پسرم شایان

مسافرت اردبیل

دوشنبه ٩٢/٥/٧: امروز سه تایی باهم یه سفر رو شروع کردیم. حدود ساعت 5 بعد از ظهر از خونه خارج شدیم. بعد از قزوین، یک ساعتی کنار رودخونه استراحت کردیم. تو و بابایی هم توی رود خونه آب بازی کردین. طبق معمول تو از آب بازی سیر نمیشدی و با گریه از آب بیرون اومدی. لباساتو پوشوندم و راه افتادیم. تو توی ماشین روی پام نشسته بودی. یه دفعه احساس کردم پاهام گرم شده. واااااااااااااااااای جیش کردی!!!!!!!!!!!!!!!!! داشتم دیوونه میشدم. مونده بودم چیکار کنم. بابا از از اولین خروجی که به سمت رستم آباد میرفت خارج شد. اولش به بابا گفتم برو کنار رودخونه میرم تو آب خودمو میشورم، ولی هوا تاریک بود هم میترسیدم برم تو رودخونه و هم جای مناسبی کنار آب پید...
12 مرداد 1392

تنگه واشی

روز جمعه ٢٨ تیر، سه تایی رفتیم تنگه واشی.ما اولین باری بود که به اونجا میرفتیم. تقریباً ٤ سال پیش، وقتی از بابلسر برمیگشتیم تا جلوی پارکینگش رفتیم ولی چون دیر وقت شده بود از ماشین پیاده نشدیم و برگشتیم. از اون موقع به بعد خیلی دلم میخواست بریم، ولی نشد.تا اینکه امروز با هم رفتیم. خیلی بهمون خوش گذشت. فقط تو آخراش یه کم خسته شده بودی. شایان جونم، وقتی کنار منو بابا هستی، تمام خوشیهای دنیا مال ماست. امیدوارم همیشۀ همیشه کنارمون باشی. اینم عکسهای خوشگلت: تنگه١: دشت بین تنگه ١و٢: قربونت برم سایه بون چقدر بهت میاد: قربونت برم تمرکز کردی گل بکنی؟ شکل دهنتو نگاه کن! این کارت به بابایی رفته. ...
28 تير 1392

باغ پرندگان تهران

امروز(جمعه 31 خرداد92)سه تایی رفتیم باغ پرندگان.البته تو میگفتی باغbird . تمام مدت مشغول عکس گرفتن بودی! دوربینو از مامان گرفته بودی و از پرنده ها عکس میگرفتی! داری برای قوها آب میریزی: بعد از دیدن باغ پرندگان، برای ناهار رفتیم جاجرود. اونجا هم کلی آب بازی کردی. عاشق این کاری: ...
1 تير 1392

مسافرت شمال

        امروز آخرین امتحان باباست. روزای امتحان بابایی به من و تو خیلی خوش گذشت، چون میومدیم جنگل. جنگل بلیران: شایان و بابایی در حال ماشین شستن: آب بازی توی حیاط بابلسر: دریای میرود:  د جاده هراز: دشت شقایق لار: ببین چه زوری میزنی برای کندنش: کجا میری مامانی؟ ...
25 خرداد 1392

لغات معکوس شایان

فیسید.....................................سفید فسته......................................سفته خوراس....................................سوراخ فسره.....................................سفره ماشین بابا جون عَبَکی.................ماشین باباجون عقبکی(دنده عقب) رفت. آگشت....................................انگشت مامان دوست دارم. لاستیک(یعنی قالپاق) ماشین بابا شکست. برگه شکست.............................برگه پاره شد. بابا گوشی بده. مامان جیش دَدَر دارم.   شایدا.....................................شایان آب اوم.......................................آب جوش فلاس..........
20 خرداد 1392

تولد 2سالگی شایان جون

دوستت دارم،بیشتر ازکلمه واقعی دوست داشتن،چون تو ارزش دوست داشتن را داری، همچون تکه ابرهای سفید که دراوج آسمان آبی درحال عبورند، همچون امواج دریا که به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا میروند، دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت، دوستت دارم بیشتر از آنی که تصور کنی،چون تو آخرین امید زندگی منی....... دوستت دارم شایان جان. پسر گلم ٢ سال پیش درروز ١١ خرداد ٩٠ به دنیا اومدی تا زندگی شیرین منو باباتو شیرین تر کنی. عزیزم تولدت مبارک.ان شاا... جشن موفقیتهای بزرگ زندگیتو بگیریم. چقدر زود گذشت:جواب آزمایش،شنیدن صدای قلبت،دیدن فیلم سونوگرافی،به دنیا اومدنت،یک سالگی........دو...
12 خرداد 1392

جنگل بلیران و دشت شقایق2

امروز امتحان دومه باباست.چهارشنبه قبل از امتحان رفتیم جنگل و بعدش هم رفتیم بابلسر و پنجشنبه برگشیم خونه. سنگ بازی در بلیران: بریم آب بازی: خودت از درخت توت کندی و خوردی: بازم داری آب بازی میکنی(دشت لار): ...
9 خرداد 1392

جنگل بلیران و دشت شقایق1

امروز بابا،دانشگاه آمل امتحان داشت.ماهم باهاش رفتیم.بالای دانشگاه، یه جنگل خیلی خوشگل هست به اسم بلیران.بعد از امتحان بابا، رفتیم جنگل و ناهار رو اونجا خوردیم.ساعت 15:30 از جنگل درومدیم.چون میخواستیم بریم دشت شقایق لار(پلور).البته هنوز برای دیدن شقایقها خیلی زوده.ولی منظره خیلی زیبایی داره. اونجا کلی گوسفند بود و تو هم از دیدن اونها کلی ذوق کردی. رودخانه جنگل بلیران: قربونت برم که هر چی آب بازی کنی سیر نمیشی! دشت لار: پشت سرت مه بود و تو هم میگفتی مه: یخ کردی مامانی؟ ...
2 خرداد 1392

از شیرگرفتن شایان

امروز پنج شنبه 26/2/92 مامان تصمیم گرفت از شیر بگیردت.خیلی کار سختیه.خیلی ناراحتم و استرس دارم.دوست داشتم تا آخر تابستون بهت شیر میدادم،ولی وقتی من خونه بودم خیلی بد،غذا میخوردی.از طرفی شنیده بودم اگه توی هوای گرم از شیر بگیرمت اسهال میگیری.به خاطر همین گفتم تا هوا خنکه این کار رو انجام بدم. آخرین باری که شیر خوردی ساعت 11:30 امروز بود.بعدش روش چسب زدم(آخه از چسب بدت میاد)و گفتم هاپو خورده.تا بعد از ظهر همش بهانه میگرفتی و نق نق میکردی.بعد از ظهر هم نخوابیدی چون عادت داری شیر بخوری........ بعد از ظهر با مامان جون رفتیم پارک تا یه کم حواست پرت شه.تو پارک کلی بازی کردی.وقتی اومدیم خونه بازم بهانه گیری رو شروع کردی.دلم برات...
2 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم شایان می باشد